Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «خبرگزاری آریا»
2024-05-05@15:39:21 GMT

«فکر کردم مي‌توانم دنيا را تغيير دهم»

تاریخ انتشار: ۳ آبان ۱۳۹۶ | کد خبر: ۱۵۲۳۶۰۱۸

«فکر کردم مي‌توانم دنيا را تغيير دهم»

خبرگزاري آريا - همانند اغلب هم‌نسل‌هايش به شغلي که دارد تمام قد افتخار مي‌کند، از مسيري که طي کرده راضي است و در توصيف حرفه‌اش مي‌گويد «وقتي بوي کاغذ به مشامم مي‌رسد و در فضاي تحريريه قرار مي‌گيرم لذت مي‌برم.»
هوشنگ اعلم، روزنامه‌نگار باسابقه‌اي که از سنين نوجواني و با نوشتن گزارش‌هايي در مجله «روشنفکر» پا به عرصه روزنامه‌نگاري گذاشت، پس از پشت سر گذاشتن سال‌ها تجربه در روزنامه‌ها و مجلات گوناگون، الان نزديک به 20 سال است که سردبيري مجله ادبي «آزما» را بر عهده دارد.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!


براي انجام مصاحبه، ما را به دفتر مجله «آزما» که اکنون سردبيري‌اش را برعهده دارد دعوت مي‌کند و با ورق زدن خاطرات خود از نخستين روزهاي روزنامه‌نگاري و نگارش اولين گزارش‌هاي خبري تا دغدغه‌ اين روزهاي اهالي قلم و مشکلات روزنامه‌نگاران و خبرنگاران جوان سخن گفت.
***
متن کامل گفت‌وگو هوشنگ اعلم با ايسنا به شرح زير است:
از روزهاي نخست روزنامه‌نگار شدن بگوييد؟ اين‌که چرا وارد اين حرفه شديد؟
براي پاسخ به اين پرسش بايد پيش از هر موضوع ديگري از شرايط زندگي خودم و شرايط جامعه در زماني که اين شغل را انتخاب کردم، بگويم. دهه‌ 40 دهه‌ي بسيار پرتلاطم بود؛ تلاطمي پنهان در زير پوست جامعه، از يک طرف گروه‌هاي چريکي و مبارز عليه قدرت حاکم شکل گرفته بود و بعد از 15 خرداد سال 42، مذهبي‌ها هم فعال‌تر شده بودند. سال 42 من دوازده سال بيشتر نداشتم و خوب يادم است که بعد از ظهر آن روز از غرب تا شرق تهران پُر از سربازان مسلح بود و هنوز تيراندازي‌ها ادامه داشت. ديدن آن صحنه‌ها کاملاً بيانگر اين بود که يک قدرت برتر اکثريت مردم را تحت سلطه گرفته است. آن زمان نمي‌توانستم وقايع سياسي را تحليل کنم، ولي از ديدن سربازان مسلحي که مردم را تهديد مي‌کردند بسيار رنج کشيدم و همان موقع در عالم بچگي فکر مي‌کردم من بايد دنيا را عوض کنم و ريشه ظلم را بکنم. خيلي از بچه‌هاي نسل من اين فکر را داشتند و به دليل همين فکر در همان بچه‌گي کتاب زياد مي‌خواندم و از قضا اولين کتاب درست و حسابي که در يازده سالگي خواندم «بيچارگان» داستايوسکي بود.
به هر حال از همان موقع به شدت به کار روزنامه‌نگاري علاقه‌مند بودم و فکر کردم با اين کار مي‌توانم کمک کنم که دنيا تغيير کند. علت اين علاقه هم خواندن کتابي بود که به قصد اين‌که خودم بخوانم، نخريده بودم. کتابي با عنوان «محمد مسعود؛ گلي که در جهنم روييد» به قلم پرويز نقيبي را خريدم که به مناسبت تولد پدرم به او هديه بدهم، ولي بعد از مدتي خودم شروع به خواندنش کردم و شرح زندگي اين روزنامه‌نگار به من ياد داد که روزنامه‌نگار وظيفه بسيار مهمي در جامعه بر عهده دارد. پيش‌تر از آن دلم مي‌خواست جراح شوم و طبيعتاً خانواده‌ام بيشتر از من دلشان مي‌خواست بچه‌شان دکتر شود، اما به دنبال تأثيري که از آن کتاب گرفته بودم علاقه‌ام عوض شد و سال 43 وقتي دانش‌آموز دبيرستان بودم، راه افتادم رفتم به دفتر مجله «روشنفکر» که خبرنگار شوم؛ البته همان موقع يک روزنامه ديواري توي دبيرستان درست مي‌کردم که داستانش مفصل است. به هر حال آن زمان سردبير مجله، آقاي پرويز نقيبي بود؛ همان نويسنده‌ کتاب زندگينامه محمد مسعود.
رفتم دفتر مجله جلو او ايستادم و با نوعي هيجان و اضطراب، بي‌مقدمه گفتم که مي‌خواهم خبرنگار شوم. آقاي نقيبي با لبخند و تعجب از من پرسيد: «چرا مي‌خواهي خبرنگار شوي؟». فوراً جواب دادم «دوست دارم بدي‌هاي جامعه‌ام را برملا کنم»! لبخندي زد و بعد از چند سوال درباره‌ي اين‌که کلاس چندم هستم و کجا درس مي‌خواندم، روي تکه کاغذي شش موضوع نوشت و گفت «دو موضوع را خودت انتخاب کن و گزارش تهيه کن»! خيلي خوشحال شدم، چون فکر مي‌کردم واقعاً ديگر خبرنگار شده‌ام. يکي از سوژه‌هايي که انتخاب کردم درباره زندگي دو برادر نابيناي ويلون‌زن بود که تا همين چند سال پيش هم با اين که بسيار پير شده بودند در خيابان وليعصر ويلن مي‌زدند. به هر حال بعد از کلي مصيبت دو گزارش گفت‌وگو آماده کردم و آنها را به دفتر مجله پيش آقاي نقيبي بردم، او نگاهي به صفحه اول يکي از گزارش‌ها انداخت و هنوز پاراگراف اول را کامل نخوانده بود گفت: «برو درستش کن!» آن هم بدون هيچ توضيح ديگري.
اين داستان «برو درستش کن» شش ماه طول کشيد. آخرين بار غروبي را که به دفتر مجله رفتم خوب يادم هست، زمستان بود و از سرما و اضطراب مي‌لرزيدم. شايد بيست بار آن دو گزارش را بازنويسي کرده بودم. وقتي آقاي نقيبي شروع به خواندن کرد، اين بار کمي مکث کرد و بعد به آقايي که کنار دستش نشسته بود، گفت: «فرج (اشاره به فرج الله صبا) اين را نگاه کن و دستي توي آن ببر، شايد به درد بخورد».

در آن شش ماه خسته يا پشيمان نشديد؟
اصلاً؛ چون با تمام وجود مي‌خواستم به نتيجه برسم. از زماني که به عنوان يک خبرنگار کارآموز شروع به گزارش‌نويسي کردم، دنيا را قشنگ‌تر و روشن‌تر مي‌ديدم؛ انگار دنيا مال من بود. در اين مدت البته اتفاقات ديگري هم افتاد: از دبيرستان به خاطر روزنامه ديواري که با کمک دوستم درست مي‌کردم و ظاهراً مطالب تندي توي آن نوشته بودم، اخراج شدم. بعد هم ماجرايي پيش آمد که بازداشت شدم و به دبيرستان ديگري رفتم و در مجلات ديگري کارم را ادامه دادم تا سال 47 که به مجله سياسي و اجتماعي «صبح امروز» رفتم و براي دو، سه سال به عنوان دبير سرويس فرهنگي در آن‌جا مشغول به کار شدم. آن زمان مجله «تهران مصور»، 5 يا 6 صفحه درباره ادبيات به اسم «دريچه» ويژه هنر و ادبيات داشت که حسن شهرزاد دوست بزرگوارم آن را اداره مي‌کرد. من هم به تقليد از نام «دريچه»، اسم صفحات ادبيات مجله «صبح امروز» را «روزنه» گذاشتم و از آنجا که خيلي دوست داشتم معروف شوم، اسم خودم را با حروف 18 سياه زير عنوان «روزنه» گذاشتم. باور کنيد فکر مي‌کردم روزي که مجله منتشر مي‌شود، وقتي به خيابان بروم همه با انگشت مرا نشان خواهند داد، ولي متأسفانه هيچ خبري نشد که البته کاملاً هم طبيعي بود. از همان زمان بود که تصميم گرفتم در اين حرفه به دنبال شهرت نباشم.
بعد از دو سه سال که در مجله «صبح امروز» بودم و با مجلات ديگر هم همکاري مي‌کردم به دستور هويدا (نخست وزير وقت) تعداد زيادي از نشريات به صورت فله‌اي چيزي حدود 60 نشريه تعطيل شد. البته آن زمان تعطيل کردن فله‌اي نشريات با تعطيل شدن‌هايي که بعداً اتفاق افتاد، تفاوت‌هايي داشت؛ آن زمان تمام خبرنگاران، دبيران، سردبيران و مديران را خواستند و بنا به سابقه‌اي که داشتند آن‌ها را به اصطلاح بازخريد کردند و به صاحبان نشريات هم خسارت پرداخت کردند. بعد از آن تا سال 53 جسته و گريخته در روزنامه‌ها و مجلات مختلفي کار مي‌کردم، تا اينکه روزنامه «رستاخيز» به سردبيري دکتر سمسار منتشر شد و من با چند نفر ديگر از دوستان خبرنگار به آنجا رفتم و به عنوان خبرنگار سياسي مشغول به کار شدم. در آن سال‌ها قبل از روزنامه «رستاخيز» تقريباً در همه سرويس‌ها کار کرده بودم و به همه سرويس‌ها هم علاقه داشتم و تنها سرويسي که هيچ‌وقت نتوانستم با آن کنار بيايم، سرويس ورزشي بود که البته زماني هم برخلاف علاقه‌ام مجبور شدم مدت کوتاهي خبر و گزارش ورزشي بنويسم. به هر حال اين شکلي خبرنگار شدم و هنوز هم خبرنگار و عاشق حرفه‌ام هستم و اگر يک بار ديگر هم به دنيا بيايم، همين حرفه را با همه مصيبت‌هايش انتخاب مي‌کنم.
در سال 56، 57 مدت کوتاهي در راديو کار کردم. اولين گزارش صوتي که از ورود امام به ايران در ساعت 2 بعدازظهر 12 بهمن ماه پخش شد با صداي من بود. مي‌خواهم بگويم که در همه‌ آن سال‌ها به هر حال حرفه‌ام هميشه همراهم بود. بعد از انقلاب هم با نشريات مختلف همکاري کردم که يک فهرست بلند بالاست از هفته‌نامه «ايران خبر» بگير که به زبان فارسي در آمريکا منتشر مي‌شد تا روزنامه خبر و مجله بر سبز به عنوان دبير تحريريه و ... خيلي جاها و تا امروز همچنان دارم کار مي‌کنم؛ چون وقتي بوي کاغذ به مشامم مي‌رسد، و در فضاي تحريريه قرار مي‌گيرم، لذت مي‌برم.
جالب است که اغلب هم‌نسل‌هاي شما همين را مي‌گويند!
چون خبرنگاري يک کار عاشقانه و پرهيجان است؛ کاري که در آن دائم در تکاپو هستيد و هيچ‌گاه متوقف نمي‌شويد. گرفتن و آماده کردن يک خبر، گزارش يا مصاحبه با اضطراب‌هاي زيادي همراه است. اينکه چقدر از آن قرار است حذف شود يا نکند برايتان شر درست کند. با وجود اين‌که هر روز اين کار را نجام مي‌دهيد، ولي باز هم وقتي خبرتان منتشر مي‌شود، احساس شادي مي‌کنيد؛ بنابراين شرايط خبرنگاران با يک کارمند اداري که مي‌داند هر روز بايد چه کاري انجام دهد، فرق مي‌کند. خبرنگار صبح که از خانه بيرون مي‌رود، رفتنش با خودش است، اما برگشتنش مشخص نيست. خود اين هيجان لذتي دارد که احساس تکراري بودن را از شما مي‌گيرد.
به نظر شما گسترش دنياي ديجيتال و تغيير فضاي رسانه‌اي، باعث نشد که تعريف خبرنگاري در اين مدت دستخوش تغييراتي بشود؟
الان بسياري از دوستان ما نگران هستند که با گسترش دنياي ديجيتال و پيدايش پديده شهروند خبرنگار ديگر جايي براي خبرنگاران حرفه‌اي باقي نمي‌ماند، اما من خوشحالم که اين اصطلاح شهروند خبرنگار باب شده و ميان خبرنگار و شهروند خبرنگار تفاوت ايجاد کرده است. اما تفاوت فقط در عنوان نيست؛ شهروند خبرنگار فقط واقعيت‌ها را ثبت مي‌کند و آن را منعکس مي‌کند، اما خبرنگار واقعيت‌ها را براي رسيدن به حقيقت مي‌کاود؛ به عنوان مثال اينکه ببينيم ساختمان پلاسکو آتش گرفت و ريخت، يک واقعيت است و هر کسي مي‌تواند اين واقعيت را ببيند و ثبت کند. اما هر کسي نمي‌تواند دنبال زاويه‌ها و لايه‌هاي پنهان بگردد تا به حقيقت ماجرا و چگونگي اتفاق افتادن آن برسد. اين کار را فقط خبرنگار مي‌تواند انجام دهد.
البته و با تأسف بايد بگويم امروز ما دوستان زيادي داريم که در رسانه‌ها به عنوان خبرنگار کار مي‌کنند، اما بدون اين‌که قصد کوچک کردن کسي را داشته باشم، بسياري از آن‌ها خبرنگار بودن را ياد نگرفته‌اند. يعني هنوز نمي‌دانند که خبرنگار صرفاً منعکس‌کننده اخبار نيست، بلکه خبرنگار کاونده واقعيت‌ها براي رسيدن به حقيقت است که اين کار اصول خودش را دارد و همين اصول است که فرق ميان خبرنگار و شهروند خبرنگار را مشخص مي‌کند؛ البته خبرنگاران حرفه‌اي با يک مشکل مهم روبه‌رو هستند و آن هم اينکه برخي از قدرت آنها را دشمن مي‌پندارند، در حالي که خبرنگار اگر عيب و ايرادها را مي‌نويسد وظيفه‌اش را انجام مي‌دهند و نتيجه کارش مي‌تواند به بهبود شرايط کمک کند.

فکر مي‌کنيد اين موضوع چقدر در فضاي رسانه‌اي کشور ما مصداق دارد؟
خبرنگاران و قدرت‌ها نه به صورت آشکار، ولي به هر حال هميشه و در همه جا مقابل هم ايستاده‌اند؛ چون کار دولت‌ها بيشتر حفظ وضعيت موجود است؛ حتي به قيمت ناديده گرفتن مشکلات و عيب و ايرادها. اما کار خبرنگار گفتن واقعيت است. ببينيد خانم سوچي در ميانمار مي‌گويد اين رسانه‌ها هستند که بلوا درست کرده‌اند. در حالي که همه مي‌دانند واقعيت اين نيست! آنچه در آن‌جا اتفاق افتاده يک جنايت آشکار است و نسل‌کشي که نظاميان ميانمار راه انداخته‌اند. خانم سوچي خودش را به ندانستن مي‌زند و فکر مي‌کند چون جايزه نوبل صلح گرفته منزه است، در حالي که او اولين جنايت‌کاري نيست که با ژست صلح و دوستي آمده و بعد عشق و انسانيت را گردن زده. تاريخ پر از امثال خانم سوچي است. ما کساني را در تاريخ ديده‌ايم که خيلي بيشتر از جايزه صلح نوبل، از عشق و عدالت حرف زده‌ و مردم به آن‌ها ارادت و اطمينان نشان داده‌اند، اما بزرگترين جنايتکاران تاريخ از آب درآمدند؛ يک نمونه‌اش هيتلر.
شما معتقديد که امروز بسياري از خبرنگاران، خبرنگار بودن را ياد نگرفته‌اند؛ چرا خبرنگاران امروز عمق اين حرفه را درک نکرده‌اند؟
يکي از علل اين است که پس از انقلاب ارتباط بين نسلي قطع شد. بعد از انقلاب نيروهاي جديد وارد عرصه رسانه شدند که به هيچ عنوان نسل قبلي را قبول نداشتند. اين در حالي است که کار خبرنگاري 90 درصد تجربه و 10 درصد تئوري است. خود من به شخصه آن‌چه که در زمينه روزنامه‌نگاري خواندم، شايد کمتر از آن 10 درصد به کارم آمده باشد. بلکه کار روزنامه‌نگاري را از صحبت‌هاي استادانم هنگام کار، زير صداي رعب‌آور ماشين چاپ و پاي گارسه و در حوزه‌هاي خبري ياد گرفتم و طبيعي بود که اگر ما با نسل جوان‌تر کار مي‌کرديم، اين تجربيات را به آنها نيز منتقل مي‌کرديم، ولي متأسفانه اين ارتباط قطع شد. از آن پس کار روزنامه‌نگاران بر مبناي تئوري شد و ديگر روزنامه‌نگار به معناي واقعي نداشتيم، به جز چند استثنا که من کارشان را تحسين مي‌کنم. بعد از آمدن اينترنت و تکنولوژي شرايط بدتر هم شد، چون خيلي از مديران نشريات هم نمي‌دانستند کار خبرنگار چيست و عملاً خبرنگار تبديل به يک ابزار و در واقع خبربيار شد.
از طرفي با گسترش دنياي ديجيتال از جايي به بعد اصل کپي کردن به ميان آمد و به دنبال آن خيلي از ارزش‌هاي حرفه‌اي و اصل امانت‌داري هم از بين رفت و روزنامه‌ها شروع کردند به استفاده از اخبار خبرگزاري‌ها آن هم بعضاً بدون ذکر منبع. در ادامه اين روند خبرنگار تبديل شد به يک کارمند اداري که وظيفه‌اش پيرينت گرفتن بود. متأسفانه در اين ميان عده‌اي هم که علاقه‌مند به اين حرفه بودند، چاره‌اي نداشتند که تا اندازه‌اي با همين روش پيش بروند؛ ولي اين روش براي آن کساني که علاقه‌اي به روزنامه‌نگاري نداشتند و فقط از سر بيکاري يا فاميل‌بازي وارد اين عرصه شده بودند، مناسب بود. در حالي که براي خبرنگار شدن بايد ريزه‌کاري‌هاي زيادي را آموخت و در واقع همين ريزه‌کاري‌هاست که اين حرفه را دوست‌داشتني کرده است.
ما در گذشته به خاطر يک خبر رقابت مي‌کرديم. رقابت‌هايي که حتي شنيدن خاطرات آن براي نسل جديد، عجيب و غريب است. ما حتي براي رسيدن به محل وقوع يک رويداد با هم رقابت مي‌کرديم که چه کسي زودتر برسد. اينها براي نسل جديد عجيب و دور از باور است. البته اين‌ها بخش سطحي تفاوت ميان خبرنگاري امروز و ديروز است. خبرنگار آن زمان ياد مي‌گرفت که در وراي واقعيت، حقيقت را کدام گوشه و کنار مي‌تواند پيدا کند. پيدا کردن حقيقت شايد در کلام امري ساده به نظر برسد، اما نيازمند تجربه است و اين‌جاست که انتقال تجربيات کارساز مي‌شود. زماني که مسوول صفحات هنر و ادبيات نشريه «صبح امروز» بودم، گزارش‌هاي اجتماعي هم تهيه مي‌کردم. يادم هست يک روز که براي پيگيري پرونده‌اي به دادگستري رفتم، وقتي رسيدم آقاي آذري، خبرنگار روزنامه «اطلاعات» که سابقه کار بيشتري نسبت به من داشت در کنار اتاق بازپرس مسوول پرونده ايستاده بود و من فکر کردم تا در اتاق باز شود چيزهايي را در مورد فضاي دادگستري يادداشت کنم که متوجه شدم خودکار همراهم نيست. به آقاي آذري گفتم «خودکار داري؟» با تعجب گفت: «خودکار نداري؟» و بعد هم با تندي گفت: «خبرنگاري که خودکار ندارد، خبرنگار نيست، برو پي کارت!»؛ همين موضوع برايم درس شد که وقتي مي‌خواهم براي تهيه خبر جايي بروم بايد ابزارهاي لازم چه فکري و چه مادي را آماده کنم چون امکانات فقط ابزار نيست، وقتي خبرنگاري مي‌خواهد با کسي مصاحبه کند بايد درباره‌ي آن فرد اطلاعات کامل داشته باشد. اين موضوع جزو ضرورت‌هاي هر مصاحبه‌اي است.
خبرنگار وقتي مي‌خواهد مصاحبه کند بايد اطلاعاتش در سطحي برابر يا حتي برتر از مصاحبه‌ شونده باشد. چون در غير اين صورت مجبور است کوتاه بيايد. خبرنگار به نوعي بازجو است و بايد با رعايت ادب و متانت با آگاهي کامل سؤالات خود را مطرح کند، ولي اکثراً اين موضوعات در مصاحبه‌هاي امروز رعايت نمي‌شود.
از سال‌هاي بعد از انقلاب اسلامي مي‌گفتيد. سال‌هايي که به قول شما ارتباط ميان نسل قديم و جديد روزنامه‌نگاران قطع و شيوه جديدي از روزنامه‌نگاري باب شده بود.
جريان روزنامه‌نگاري بعد از انقلاب شکل ديگري پيدا کرده بود و اين طبيعي بود چون روزنامه‌نگاران جديد اصول کار و منابع خبري را نمي‌شناختند و مجبور شدند به روابط عمومي‌ها متصل شوند و کار خبرنگاران شد ثبت و انعکاس اخبار رسمي بدون هيچ تلاشي براي پيدا کردن خبرهاي واقعي و ديکته نشده. اين در حالي است که در بسياري از حرفه‌ها مانند روزنامه‌نگاري، تجربه حرف اول را مي‌زند. حتي اگر در ظاهر اين تجربيات بي‌ارزش به نظر برسد، اما مطمئن باشيد در جايي مفيد خواهد بود. شما با تئوري، اگر 50 سال هم دانشگاه برويد، نمي‌توانيد عمل جراحي انجام بدهيد و بايد اين کار را در عمل ببينيد و ياد بگيريد. امروز هم خوشبختانه نسل جوان خبرنگار متوجه اهميت انتقال تجربيات شده است و ما هم اين نياز را احساس کرده‌ايم که براي حفظ جايگاه و ارزش رسانه‌ها بايد تجربياتمان را به نسل جوان منتقل کنيم.
فکر مي‌کنيد با توجه به گسترش فضاي مجازي و تأثيري که روي رسانه‌ها دارند، هنوز روزنامه‌ها تأثيرگذاري گذشته را دارند؟
هنوز هم تأثيرگذارند، ولي بايد راه تأثيرگذاري بيشتر را ياد بگيريم. چگونه منعکس کردن خبر و گزارش بسيار مهم است. امروز بسياري از خبرنگاران تحقيق در کارشان نيست و بيشتر سطح را مي‌بينند. بعضي‌ها هم به دنبال کشف اسرار مي‌روند و بعد خودشان توي هَچَل مي‌افتند. اين شيوه کار جز دردسر براي خود خبرنگاران چيز ديگري ندارد. متأسفانه ما آزادي را بلد نيستيم و نمي‌دانيم چه‌طور بايد از آن استفاده کنيم. 110 سال از زماني که ما با عنوان مشروطه‌طلبي به دنبال آزادي بوديم گذشته است، ولي هنوز مفهوم واقعي آزادي را متوجه نشده‌ايم.
در دموکرات‌ترين کشورها هم آزادي تعريف دارد، شما تا آن‌جايي آزاد هستيد که مخل آزادي ديگران نباشيد، به شخصيت و حرمت افراد توهين نکنيد و به کسي اتهام نزنيد. در فضاي رسانه‌اي نيز آزادي تعريف خاص خودش را دارد. قضاوت کردن وظيفه خبرنگاران نيست. ما بايد فقط روايت‌گر لايه‌هاي مختلف واقعيت‌ها باشيم و تمام! قضاوت در حرفه ما به عهده افکار عمومي است. از آنجا هم که آزادي را درست ياد نگرفته‌ايم، بارها رفتارهاي رسانه‌اي‌مان باعث شده تا به مخالفان آزادي اين فرصت را بدهيم که ما را بکوبند و آزادي را بيشتر به بند بکشند. به عنوان مثال بعد از رفتن رضا شاه که سنگيني سايه ديکتاتور برداشته شد، مطبوعات تا اندازه زيادي آزاد شدند. اين جريان آزادي تا سال 1326 ادامه پيدا کرد. اما اکثر روزنامه‌نگاران نه تنها از آن فرصت شش يا هفت ساله براي تثبيت آزادي بهره نگرفتند، بلکه کاري کردند که مخالفان آزادي بهانه به دست بياورند و آزادي را بيشتر محدود کنند. در آن سال‌ها بسياري از روزنامه‌ها به جاي آنکه به تحليل مسائل بپردازند و بنيادهاي ظلم و ديکتاتوري‌ را تحليل کنند، شروع کردند به فحاشي. وقتي هم فحاشي شروع مي‌شود، ديگر کسي حرف‌ها را حتي اگر درست هم باشند، نمي‌پذيرد؛ به ويژه اصحاب قدرت که دنبال بهانه مي‌گردند! در نهايت نتيجه اين نوع روزنامه‌نگاري هم اين شد که پس از کودتاي 28 مرداد، ديکتاتوري وحشتناک‌تري حاکم شد. من اسم آن دوران را دوران مطبوعات دهن دريده گذاشته‌ام.
اين تجربه نادرست هم به دليل اين بود که ما آزادي را بلد نبوديم. همين اتفاق به نوع ديگري در دوران آقاي خاتمي که آزادي نسبي مطبوعات وجود داشت، افتاد. چون ما باز هم بلد نبوديم از آزادي استفاده کنيم و گاهي نتيجه يک کار بي‌تأمل مي‌شود بسته شدن يک رسانه و من دلم نمي‌خواهد اين روزنه‌ها بسته شود. ببينيد يک روزنه هر قدر کوچک باشد وقتي رو به نور و هوايي آزاد دارد وجودش غنيمت است.
بايد بدانيم که کار ما به عنوان روزنامه‌نگار آگاهي‌بخشي است و نه ايجاد بلوا و اغتشاش. چرا که وقتي آگاهي بخشي صورت مي‌گيرد، فرهنگ جامعه رشد مي‌کند و به دنبال آن بسياري از مشکلات حل مي‌شود. روزنامه‌نگار بايد بداند که چگونه از خط قرمزها عبور کند و بايد بتواند صبور باشد. ما زماني عکس غلامحسين ساعدي را روي جلد مجله «آزما» برديم که اسم او خط قرمز بود، اما در عين حال مي‌دانستيم که در روايت زندگي او نبايد وارد مقولاتي که حساسيت برانگيز است، بشويم. فايده اين کار اين بود که بسياري از نسل جوان با خواندن آن شماره مجله به سراغ کتاب‌هاي او رفتند. اما اگر به گونه ديگري رفتار مي‌کرديم، چه نتيجه‌اي داشت جز احتمالاً تعطيلي مجله.

پس تکليف ذات افشاگري رسانه‌ها چه مي‌شود؟
اصولاً کار روزنامه‌نگار و خبرنگار افشاگري است، اما اين افشاگري بايد مبتني بر اخلاق حرفه‌اي و رعايت اصول باشد. وقتي حرف‌هايي زده مي‌شود که سندي براي آنها وجود ندارد و فقط بر اساس شنيده‌هاست، اقدام عليه خود است. به هر حال ما بايد بلد باشيم بدون زخمي کردن خودمان از سيم‌خاردار بگذريم. حتي در آمريکا هم گاهي حق نداريد از خط قرمز عبور کنيد. به هر حال ما اين‌جا و با وجود خيلي از بايدها و نبايدها زندگي مي‌کنيم. روزنامه‌نگار بايد نگاهش به ريشه‌ها باشد، چون شاخ و برگ‌ها از ريشه‌ها آب مي‌خورند. اين‌که يک خبرنگار به خاطر يک افشاگري باعث شود امکان گفتن‌هاي بعدي از بين برود چه فايده‌اي دارد؟ اينکه براي افشاگري درگير مسايل و بازي‌هاي سياسي و جناحي نشويم، بسيار مهم است. به عنوان مثال اگر کسي براي ما سندي مي‌آورد که فلاني دزدي کرده است، بايد اول از همه بدانيم که منفعت خود او در طرح اين موضوع چيست؟ آيا مي‌خواهد من را وارد يک بازي سياسي کند يا واقعاً مي‌خواهد واقعيت‌ها مشخص شود؟
امروز خيلي راحت مي‌شود ناخواسته وارد يک بازي سياسي شد. حتي خيلي از اطلاعات ممکن است به خاطر زد و خوردهاي جناحي به دست اهالي رسانه رسيده باشد. اولين وظيفه خبرنگار اين است که استقلال خودش را حفظ کند. هر کسي مي‌تواند عقايد سياسي داشته باشد، اما در اين حرفه بايد بي‌طرف بود، چون ما به هيچ حزبي بدهکار نيستيم و از هيچ حزبي هم پيروي نمي‌کنيم. ما خبرنگاران تنها بدهکار مردم و جامعه هستيم و بايد فقط براي آن‌ها قلم بزنيم. چرا که اگر تا حدي که مي‌توانيم روشن‌گري نکنيم، باور جامعه به ما از بين مي‌رود. البته حفظ ارزش‌هاي روزنامه‌نگاري بسياري مشکل است و اگر کسي بتواند با حفظ اصول و ارزش‌هاي اخلاقي به حرفه‌اش خدمت کند، ممکن است حتي زندان برود يا بيکار هم بشود، اما هميشه بايد مطمئن باشد که کارش را درست انجام داده و هيچ گاه بي‌اخلاقي نکرده و بازيچه نشده است.
خبرنگار چريک يا سخنگوي يک حزب اپوزيسيون نيست. من به عنوان يک روزنامه‌نگار از هر گونه بي‌عدالتي در مملکتم رنج مي‌برم و براي آگاهي‌بخشي به مردم هرچه بتوانم تلاش مي‌کنم. اما امروز دوستاني در اين عرصه حضور دارند که به تعطيل کننده نشريات معروف شده‌اند. در حالي که تعطيل کردن يک نشريه کار دشواري نيست. نوشتن يک مطلب سطحي و فحش دادن و اتهام زدن کاري ندارد و اين را هم بايد بدانيم که تعطيل کردن يک نشريه به جرم افترا و نشر اکاذيب فعلا امري کاملا قانوني است. نشريه هم که تعطيل مي‌شود، در واقع يک روزنه بسته مي‌شود که مي‌تواند رو به نور و هوا باشد.
به گفته خودتان شأن خبرنگاران امروز مثل گذشته حفظ نمي‌شود. بخشي از علت را همين اتهام‌زني‌هاي غيرمستند مي‌دانيد؟
نه اصلاً! دلايل متعددي دارد. اولين دليل اين است که خيلي از خبرنگاران خودشان شأن خود را زير سؤال مي‌برند. ما در گذشته خودمان را به عنوان خبرنگار باور کرده بوديم. به ما گفته بودند که خبرنگار شأن دارد و از نظر فکري و حرفه‌اي جزو طبقات برتر جامعه محسوب مي‌شود و چشم بيدار جامعه است. ما هم اين را باور کرده بوديم چون حقيقت است و جامعه نيز به اين موضوع باور داشت؛ اما بعد از انقلاب جواناني علاقه‌مند يا غيرعلاقه‌مند و دانشگاه رفته يا نرفته وارد اين حرفه شدند که کسي به آنها آموزش نداده بود که خبرنگار شأن دارد. در نتيجه خيلي‌ها هم مخصوصاً در ميان مسؤولان احترام خبرنگار را زير سؤال بردند.
امروز متأسفانه بعضي از خبرنگاران وقتي با يک مقام مسئول روبه‌رو مي‌شوند دست و پايشان مي‌لرزد و با ترس و لرز مي‌گويند «اگر اجازه بدهيد يک سؤال بپرسم» يا گاهي بر عکس فکر مي‌کنند چون خبرنگارند بايد با پرخاش سخن بگويند و اين هر دو نادرست است. اين‌که با اعتراض و عصبانيت بگويند «آقاي مسوول چرا فلان کار را کرديد!» اصلا مناسب و در شأن خبرنگار نيست و طبيعي است که برخورد آن مسؤول با اين خبرنگار هم درست نخواهد بود. وقتي خبرنگاري به درستي نمي‌تواند يک سؤال مطرح کند يا يک سؤال پرت و نامربوط را مطرح مي‌کند، طبيعي است که ارزش خودش زير سؤال مي‌رود. يا خبرنگاري که مي‌رود با يک هنرپيشه عکس سلفي مي‌گيرد و قربان صدقه او مي‌رود و يادش مي‌رود که آن هنرپيشه است که به خبرنگاران احتياج دارد، شأن خود را فراموش کرده است. چرا که اين هنرپيشه است که بايد افتخار کند که با يک خبرنگار عکس دارد. بعضي از خبرنگاران امروز آداب مصاحبه را نمي‌دانند. وقتي مصاحبه شونده مي‌بيند که خبرنگار سؤالات بي‌ربط مي‌پرسد يا از قول او چيزهايي مي‌نويسد که درست نيست، دفعه بعد جواب تلفن او را نمي‌دهد. همه اين‌ها در نهايت باعث مي‌شود که مثلاً يک بازيگر به خودش اجازه بدهد که به يک خبرنگار توهين کند. يکي از مهمترين اصول مصاحبه اين است که خبرنگار اطلاعات کافي در مورد مصاحبه‌شونده و موضوع مصاحبه داشته باشد. بنابراين مي‌توان نتيجه گرفت که در اين سال‌ها ما خودمان بيشتر شأن خودمان را زير سؤال برده‌ايم.
در مصاحبه‌اي اشاره کرديد که هديه‌هايي که در برخي از نشست‌هاي خبري به خبرنگاران داده مي‌شود نيز باعث مي‌شود تا شأن آن‌ها زير سؤال برود. در دوران شما خبرنگاران هديه نمي‌گرفتند؟
چرا نمي‌گرفتند؟ اما هديه تعريف دارد. هديه ناشي از يک نوع احترام و نشانه قدرداني است. مهم اين است که تعريف ما از هديه چيست. اگر مقامي به مناسبتي مي‌خواهد از خبرنگاران تشکر کند، اشکالي ندارد، که هديه هم بدهد، اما با رعايت شأن خبرنگار. اما اين‌که بعد از نشست خبري به خبرنگاران کارت هديه مي‌دهند، اين توهين است. اين يعني حق‌القدم و دستمزد کاري را که کردي بگير و برو بيرون.
برخي از روزنامه‌هاي قبل از انقلاب که معمولا با تيراژ 500 نسخه چاپ شدند و صرفاً روي ميز مديران و مسؤولان مي‌رفتند، براي کسب درآمد و حتي گرفتن پست و مقام شيوه خاصي داشتند. کارشان اين بود که به پر و بال يک مقامي مي‌پيچيدند. در واقع طبق همان فرمول بگم بگم، عليه يک مسئولي مطلب مي‌نوشتند و وقتي از طرف آن شخص تماس مي‌گرفتند که اين چه مطالبي است که در روزنامه شما منتشر مي‌شود، مدير روزنامه يا نويسنده مطلب خيلي رُک و البته با لحني چاکر مآب مي‌گفت قربان شما اصلاً در اين مدت يک دفعه حال ما را پرسيده‌ايد؟ و طرف متوجه مي‌شد که داستان از چه قرار است و با يک چک يا سکه يا هديه‌اي! داستان عوض مي‌شد و از فرداي آن روز فرمول خوبتو مي‌گم، خوبتو مي‌گم آغاز مي‌شد. من زماني سردبير شب يکي از همين روزنامه‌ها بودم و وقتي احساس کردم از مطالب آن بوهاي خوش به مشام نمي‌رسد آن را رها کردم. اين يک‌جور شانتاژ است که هنوز هم هست و اسمش را گذاشته‌اند هديه يا چه مي‌دانم چه...!
به نظر شما اين فضاي رسانه‌اي جديد و گسترش روزافزون رسانه‌هاي اجتماعي به نوعي باعث نشده که افراد حس کنند از رسانه‌ها و خبرنگاران بي‌نياز شده‌اند؟
خبرنگار در رسانه‌اي که توانايي جست‌وجو براي يافتن حقيقت را دارد، مي‌تواند درست ببيند و درست تحليل کند جايگاهش هميشه مشخص است. چرا که نگاه خبرنگار به اتفاقات و موضوعات با يک شهروند عادي يا کسي که تصادفاً خبرنگار شده، متفاوت است. خبرنگار حرفه‌اي حتي مي‌تواند بدون توهين از يک وزير هم ايراد بگيرد. خبرنگار بودن فقط يک سؤال پرسيدن يا انعکاس يک خبر نيست بلکه جزئي‌نگري و توجه به نکات ريز و از دور رصد کردن جامعه است و تحليل رويدادها بخشي از تخصص خبرنگار محسوب مي‌شود.
اين ويژگي‌ها چه‌قدر در روزنامه‌نگاران جوان ديده مي‌شود؟
بسيار کم. بايد در نظر داشت که هميشه مهم‌تر از اصل مطلب، حاشيه‌هاي مطلب است. اين حاشيه‌ها است که خبرنگار واقعي را از افراد عادي متفاوت مي‌کند. يادم هست زماني که آقاي ولايتي وزير امور خارجه بود يکي از معاونين ايشان، از خبرنگاران قديمي دعوت کردند تا به بعضي از خبرنگاران جوان آداب و اصول حضور در مراسم رسمي را آموزش بدهند. در توضيح اين کار هم مي‌گفتند مثلاً در يک ضيافت رسمي که با حضور رئيس جمهور فلان کشور ميزبان به افتخار هيات ايراني برگزار شد و به طور طبيعي در اين ضيافت‌ها طبق پروتکل‌هاي في‌ما بين غذاهاي حلال و غذاهايي که براي ما شناخته شده است سرو مي‌شود، ناگهان يک خبرنگار از توي کيف دستي‌اش تخم مرغ پخته درمي‌آورد و مي‌خورد. در اين شرايط کافي است يک خبرنگار عکاس اين صحنه را ثبت کند! که اتفاقاً اين کار را هم کردند و اين زشت است و توهين به ميزبان. به نظر من اگر خبرنگار حساسيت‌ها و اصول کار خودش را مي‌دانست که شرايط از چه قرار است و چشم همکارهاي خارجي همه جا را مي‌بيند، اين کار خلاف اخلاق و عرف را انجام نمي‌داد.
در آخر خاطره‌اي از يکي از گزارش‌هاي تأثيرگذار در سال‌هاي جواني را تعريف کنيد؟
اگر بخواهيد پنج روزنامه‌نگار در ايران را نام ببرم، حتماً يکي از آن‌ها مرحوم پرويز نقيبي خواهد بود. او واقعا نگران جامعه و درد مردم بود و به همين خاطر گزارش‌هاي اجتماعي که در مجله «روشنفکر» چاپ مي‌شد هم پر سروصدا و هم ارزشمند بود و سوژه آن را هم خود نقيبي پيشنهاد مي‌کرد. يک از آن‌ها گزارش درباره وضعيت درماني کشور و نحوه برخورد کارکنان بيمارستان‌ها با بيماران کم بضاعت بود و گزارش که چاپ شد مديران ارشد وزارت بهداري و رييس بيمارستان کلاً بر کنار شدند.
گفت‌وگو: ايسنا - فاطمه خليلي
انتهاي پيام

منبع: خبرگزاری آریا

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.aryanews.com دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «خبرگزاری آریا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۵۲۳۶۰۱۸ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

صفحه نخست روزنامه ها‌ی یکشنبه ۱۶ اردیبهشت

دیگر خبرها

  • نمی‌توانم نسبت به ظلم و نسل‌کشی در غزه بی‌تفاوت باشم
  • روزنامه‌های یکشنبه ۱۶ اردیبهشت ماه/نتانیاهو در آتش «آتش‌بس»
  • صفحه نخست روزنامه ها‌ی یکشنبه ۱۶ اردیبهشت
  • عناوین برگزیده روزنامه‌های صبح امروز
  • روزنامه‌های یکشنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
  • پیشخوان روزنامه‌های ۱۶ اردیبهشت فارس
  • صفحه اول روزنامه‌های ورزشی ۱۶ اردیبهشت
  • نیم صفحه اول روزنامه‌های ورزشی ۱۶ اردیبهشت
  • گلایه پیولی از خبرنگاران: نمی‌توانم شما را کنترل کنم!
  • پیشنهاد عجیب به ستاره چلسی: به یونایتد برو!